– پیدا نکردم. آه! یافت نمی شود.
– چرا؟
– گشتم، نبود، نگرد، نیست! انسان را می گویم. تمام کوچه پس کوچه ها را گشتم، به خدا سوگند که نبود.
البته من او را از زمان تولد تاکنون ندیده ام اما با صفاتی که برای او ذکر کرده اند، گشتم. حتی نشانی های او را گفتم. همه می گفتند چنین موجودی با این صفات تا کنون ندیده ایم.
آخر مگر می شود چنین چیزی؟ انسان! کسی ندیده باشد؟ البته تا دلت بخواهد انسان ارسطویی می دیدم و می بینم. حتی آدرسها را از خود انسانهای ارسطویی می پرسیدم. حتی خود تو هم، حتی من هم انسان ارسطویی هستیم.
انسان ارسطویی چیست و کیست؟ چه می دانم، می گویند در یونان باستان کسی به نام ارسطو بوده که خیلی ادعا داشته که همه چیز را می داند، هرچند به نظرم دیوانه ایی بوده که تا دلت بخواهد سنگ در دل چاه انداخته است و تا حالا هزاران عاقل تلاش کرده اند سنگ هایش را در بیاورند اما نتوانسته اند. برای خودش خوب دیوانه ایی بوده است! حالا بگذریم.
این آقا در تعریف مفهوم انسان گفته است: “حیوان به اضافه ناطق“. خلاصه اش یعنی یک موجود یک سر و دوپایی که بلد است مثل طوطی سخن بگوید، برای خودش وسیله اختراع کند و خلاصه کار خودش را یک جورایی راه بی اندازد. البته ارسطو فراموش کرده این را اضافه کند که آنقدر سرگرم اسباب بازی های ابداع دست خودش می شود که آخر سر اسباب بازیی اختراع می کند که همان، خودش را می بلعد یا له می کند یا به فنا می دهد به هر طریقی که بشود.
بله! اینگونه موجودی را اگر انسان بدانی تا دلت بخواهد دیده ام. اما عزیز دلم مسئله اینجاست که این تعریف انسان نیست که ارسطوخان گفته است. این تعریف حیوان دوپای عاقل یا حیوان پیشرفته ی کنجکاو است. نه اینکه زورش از سایر حیوانات بیشتر باشد؛ چون زور فیل یا شیر یا پلنگ از او بیشتر است، بلکه فقط زیرکی و رندیش از بقیه بیشتر است. بلد است که به طور مثال فضاپیما اختراع کند و به جای تخریب یک سیاره مثل زمین، برود ده ها سیاره دیگر را هم خراب کند. وقتی به این موجود ارسطویی فکر می کنم یاد کودکی خودم می افتم که از سر کنجکاوی و البته کمی حسادت و بدجنسی اسباب بازی های خواهرم را می شکستم که هم او را از آن اسباب بازی محروم کنم و هم بفهمم که چه چیزی در درون آن شی هست. هرچند آخرش میدیدم که هیچ چیزی نبود جز چند قطعه ی خشک پلاستیکی و در نهایت چیزی جز پشیمانی، تنهایی و کتکهای مادرم نصیبم نمی شد!
فرق دیگری که این موجود با سایر حیوانات دارد، این است که یک بازیی به نام ماسک بازی بلد است! بله ماسک بازی. یعنی مثلا برای اینکه فضای بیشتری بین سایر حیوانات پیدا کند و دایره ی تیله بازیش را روی کره زمین بیشتر کند، ماسک تظاهر بر صورت خود می زند و خود را پیشرفت می دهد به همین راحتی. یا یک ماسک خیلی قشنگی دارد که وقتی آن را بر صورتش می زند خودبه خود، دیگران شانه هایشان را زیر پای او قرار می دهند و او مثل آب خوردن از این شانه ها بالا می رود و می تواند منظره های بیشتری ببیند.
به هر حال قدرت عجیبی در ماسک سازی و ماسک زنی دارد. البته اگر این موجود حمل بر توهین نکند، یک ذره کوچولو حماقت و خل بازی هم دارد و آن این است که وسیله هایی به نام تلفن و کامپیوتر و اینترنت اختراع می کند که خودش را از تنهایی درآورد و جامعه را به هم نزدیکتر کند، اما به جایش تنهایی خود را بیشتر کرده است. فاصله های زمینی و فیزیکی و افقی و سطحی را کم کرده، اما به جایش فاصله های آسمانی، متافیزیکی و عمودی و عمقی را از بین برده است.
ملاک خوبِ تربیت فرزند چنین موجودی این شده است که فرزندی قدرتمند در آینده از نظر علمی و مالی بسازد که بتواند هم نوعان بیشتری از خود را در زیر استثمار و سلطه بگیرد. پس ملاک موفقیت در میان این موجودات، استثمار و سلطه ی بیشتر است. هرچه قدرت سلطه و نفوذ بیشتر باشد موجود موفق تری خواهی بود. حالا با همه ی این تفاسیر و تفاصیل من در عجبم که ارسطوخان یونانی نسب، دردش به کله ی من، چگونه و با چه توجیهی انسان را اینگونه تعریف کرده است.
– عزیزم، ارسطو انسان را تعریف نکرده بلکه یک حیوان پیشرفته را تعریف کرده است.
حالا بگذارید کمی هم از انسان سخن بگوییم؛ همو که هرچه می گردیم پیدایش نمی کنیم. البته فقط ما نبوده ایم که گشته ایم، خیلی ها قبل ما هم گشته اند و پیدایش نکرده اند؛ مثلا “دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر/ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست/ گفتند یافت مینشود جستهایم ما/ گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست.”
اما چه کنم دلم برای انسان تنگ شده است. کارهای زیادی با او دارم، سوال های زیادی دارم که تنها او جوابشان را می داند. هرچند الان در حال حاضر بعد از تلاش های بسیار و انتشار در روزنامه ها، به حرف شیخ رسیدم که آقاجان یافت نمی شود که نمی شود که نمی شود که نمی شود. البته قبل اینکه ببینیم این انسان کیست، این را اضافه کنم که تا دلت بخواهد شبه انسان دیده ام؛ کاریکاتورهای انسان؛ انسان نماها؛ نیمچه انسان های کال، انسانی که جنین بود اما خودش به دست خودش، خودش را سقط کرد و نگذاشت که بشود به انسان و در وسط انسان شدن ماند و متوقف شد. پس او نیز امیدم را ناامیدکرد و رهایش کردم. “زین همرهان سست عناصر دلم گرفت…”
طبق یک قاعده ی عقلی و منطقی، قبل از جست و جوی چیزی یا اثبات وجود چیزی، باید ماهیت و چیستی او را شناخت و سپس دست به اثبات وجودش یا عدمش زد. مثلا تا ما ندانیم خداوند چه صفات و ویژگی هایی دارد اثبات وجود او سالبه به انتفاء موضوع است؛ یا در یک کیسه به دنبال غذایی به نام شپنکا گشتن قبل از دانستن ویژگی های آن امری بیهوده و احمقانه است.
پس قبل از پیدا کردن حضرت انسان، باید بدانیم چه صفاتی دارد بعد ببینیم هست یا نیست. طالبان و جویندگانی چون بنده در تاریخ کم نبوده اند که ویژگی هایی ذکر کرده اند. ملای بلخی در جایی گفته است: “شیر خدا و رستم دستانم آرزوست،” یا در جای دیگری گفته: “نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست.” پس صفات انسان را باید در زیست و شخصیت کسانی چون محمد(ص) و علی(ع) و اسطوره هایی چون رستم دستان جست وجو کرد.
در قرآن، خطاب به پیامبر اسلام گفته می شود: «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»(۱) تو دارای اخلاق بزرگی هستی؛ تعریف افلاطون از اخلاق بزرگ را می پسندم که گفت کمال اخلاقی انسان وقتی است که دارای پنج ویژگی رفتاری باشد: (عقلانیت، عدالت، صداقت، عفت و شجاعت)؛ یا در آیه دیگری خدا به پیامبر می گوید: «پس به برکت رحمت الهى با آنان نرمخو و پرمهر شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پیرامون تو پراکنده مى شدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست مى دارد.» (۲) عدالت و سخاوت حضرت علی از ویژگی های برجسته اوست و آرزوی هر انسان آرمانی است. همچنین معرفت و علم او نسبت به راههای اسمان که گفت «من راه های آسمان را از راه های زمین بهتر می شناسم.»(۳) از رستم نیز مبارزه با نفس و اخلاق پهلوانی زبانزد است.
با جمع این ویژگی ها و صفات، قرنها به دنبال چنین انسانی بوده اند و مردمان کنونی و آینده نیز آرزوی دیدن چنین انسانی را در سر می پرورانند. اما هرچه گشتند و گشتیم نبود که نبود که نبود! کسی چه می داند، شاید مردمان برای آنکه دستشان به خرما نمی رسید و برای رهایی از یأس ناشی از این واقعیت که تنها هستند و چنین انسانی دیگر یافت نمی شود که تکیه بر او دهند، اسطوره ساختند و به امید پیدا کردنش به جنون رسیدند.
نمیدانم، من که گشتم نبود… اگر شما پیدا کردید مردمان را صدا کنید. البته چند ویژگی هم از من به یادگار داشته باشید: “او را اگر پیدا کردید بدانید به همه ی آدمها به یک چشم نگاه می کند؛ سایه مهرش شامل همه ی موجودات می شود؛ وعده دروغین نمیدهد؛ بر سر تمام عهدهای خود می نشیند؛ هیچکاری نیست که از او برنیاید و هیچ سوالی نیست که بی پاسخی قانع کننده رها بگذارد.”
دیروز که از پیدا کردن چنین انسانی عاجز شده بودم و هیچ شایسته ی درد و دلی پیدا نمی شد که سر بر سینه اش بگذارم و زار زار گریه کنم، تصمیم گرفتم که به گورستان بروم و با مردگان سخنی بگویم! گفتم شاید در میان این رفتگان کسی پیدا و دقایقی سنگ صبورم شود. همچنان که در کنار سنگ قبرها رد می شدم و نوشته های روی قبرها را می خواندم، ناگهان این نکته به ذهنم آمد که این ها نیز روزی مثل همین جماعتِ حاجب و ملول بوده، مدتی زیست کرده و حالا نیز بدتر در خواب و حجاب فرو رفته اند. پس با که می خواهی سخن بگویی.
سر خود را کج کردم و به میان غریبستان تاریک زندگان برگشتم. چه روزگاری است که نه در شهر، نه در کوه، نه در جنگل، نه در بیابان و نه در گورستان انسانی پیدا نمی شود؟
انسانمان آرزوست…
نویسنده: حمید خسروانی
این مقاله در مجله ویرنامه شماره 116 همراه چلیپا چاپ شده است.
4 دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
عالی بود
حقیقتا کیف کردم
خواهش میکنم.
از نوشته های شما استقبال می کنم.
در یک جمله . عالی بود
جای علامه جعفری خالی است
دروود بر شما.