سوال: رابطه عشق و نفرت از نظر منطقی چه نوع رابطه ای است؟ آیا رابطه تقابل است یا رابطه عدم و ملکه؟
ابتدا عرض کنم که با کمال احترام برای منطق دانان عزیز که مطلب من را می خوانند که این دیگر چه حرفی است مگر می شود در مفاهیم اعتباری نیز سخن از بحثهای منطقی کرد؟ باید عرض کنم که چرا نشود. به دو دلیل امکان دارد: اولا که گفته عشق و نفرت مفاهیم اعتباری اند بلکه از مفاهیم ماهوی هستند؛ زیرا عشق و نفرت کیف (چگونگی) نفسانی اند بنابراین عَرَض محسوب می گردند. پس به اصطلاح فلسفی مفاهیم اولیه هستند نه ثانویه و ذهنی. ثانیا اگر آنها را مفاهیم اعتباری نیز بدانیم تسامحا و بالعرض می توان سخن از تقابل عشق و نفرت کرد. باری منطق دانان عزیز صبر کنید بحث های جالبی با شما دارم.
رابطه عشق و نفرت رابطه ای تقابل عدم و ملکه است. یعنی ممکن است چیزی در جهان وجود داشته باشد که می توان در مورد آن گفت که خاصیت عشق را دارا است اما دارای مفهوم متقابل نفرت نباشد. دو دلیل دارد: یکی اینکه اگر آن را رابطه تقابل عدم و ملکه ندانیم بلکه رابطه تقابل تناقض بدانیم آنگاه مساوی عشق می شود «لاعشق» که مفهومی سلبی است. و این یعنی اینکه روابط عاشقانه فقط دارای معنای عشق اند و هرگز تبدیل به نفرت نمی شوند و همانطور که می دانیم فی نفس الامر اینگونه نیست. دوم اینکه ما در طول مقاله هایمان در این سایت به اثبات می رسانیم که عشقی واحد نیز وجود دارد که مفهومی منفرد است و مفهوم مقابلی ندارد. آن عشق، واقعی و راستین است. حال این یعنی چه؟ عشق و علاقه ای که در قطب مقابل خود نفرت را به همراه دارد یعنی اینکه ممکن است روزی به نفرت مبدل گردد و روز دیگر دوباره به عشق. این عشق، راستین و واقعی نیست. حالا در مورد صفات و کاراکترهای عشق راستین جلوتر تفصیلا برای شما توضیح خواهم داد. ضمنا این را نیز بگویم که این تقابل دو قطبی عشق و نفرت نه تنها رابطه تقابل عدم و ملکه دارند بلکه رابطه تقابل تضاد فلسفی (نه منطقی) نیز دارند. یعنی ممکن است عشق وجود داشته باشد ضمنا نفرت هم وجود داشته باشد. مثلا یک یک زن هم عاشق معشوقه است و هم از او متنفر است. بله اینطور چیزی کاملا ممکن است. تضاد فلسفی یعنی متضادیین می توانند هردو باهم جمع گردند اما سرانجام یکی آن یکی دیگر را از بین می برد. اما تضاد منطقی جمع دو تضاد ناممکن است. مثل جمع شب و روز باهم که اجتماع آنها محال است.
باری تمایل رابطه عاشقانه دراماتیک انسانها به همدیگر دارای دو بعد است: یک بعد فیزیکی و یک بعد روانی. علت بعد فیزیکی آن (که به جهتی که بعدا عرض می کنم بر بعد روانی آن ارجحیت دارد) یک علت معنوی و متافیزیک دارد. شهود انسان ذاتا به سوی یکی شدن و وحدت تمایل دارد. اما به دلیل اینکه غالب انسانها (تسامحا 99 درصد آنها) به وحدت درونی خود پی نبرده اند و همواره به دنبال این هستند که در عالم خارج از خود هویت خود و وحدت را دریافت کنند لذت بخش ترین و بالاترین لحظه و موقعیتی که انسان در آن در عالم ماده و جسمانیات و خارج از خود می تواند به این وحدت دست یابد رابطه عشق رمانتیک جنسی و جسمی است. که به بالاترین درجه نزدیکی جسمی و جنسی می رسند. اما چه سود که لمحه و بارقه و مجازی بیشتر از عشق شهودی و واقعی نیست. مجازی از بهشت موعود که دیری نمی پاید و تمام می شود و دوباره بعد از آن، انسان حس فقدان شدیدی در خود می کند. یعنی تمایلی ذاتی دارد که حتی با رابطه جنسی نیز برطرف نمی گردد. اما اکثر انسانها گمان می کنند و می پندارند که با رابطه رمانتیک این مسئله عظیم حل می گردد و زهی خیال های بی نهایت باطل. اما علت بعد روانی تمایل به عشق رمانتیک این است که انسان ها به دلیل اینکه روحا و شهودا تمایل به این دارند که با چیزی هویت بگیرند و خود را با آن تعریف کنند و کسی آنها را بشنوند و بی ادراکد بنابراین تنها موجودی و چیزی که در عالم خارج از وجود انسان این تمایل را ظاهرا بالاتر از هر چیزی حل می کند و کانون بیرونی انسان است یک یار یا همان جنس مخالف در زندگی است؛ که انسان تمام هویت خود را از او دریافت کند. انسانها برای ترس از فراموش نشدن و مورد توجه قرار نگرفتن و اینکه تنها نشود به همه علت های ذکر شده، به سوی رابطه روانی و عاطفی با جنس دیگر می پردازد.
اما چرا عشق رمانتیک دارای تقابل نفرت است؟ زیرا عشق رمانتیک از ذهن انسان سرچشمه می گیرد که ظرف و مکان و جایگاه تقابل هاست. تمام کیفیات و مفاهیم متقابل از ذهن انسان سرچشمه می گیرند. همان بعدی که می توان عاطفه و روان نیز آن را نام نهاد. اما در مقابل، انسان در سطحی عمیق تر دارای بعدی شریف تر و جوهری تر به نام شهود است. همان که هویت اصلی و اساسی انسان را تشکیل می دهد. در همین رابطه بخوانید: ……….
بنابراین به نتایج مهمی دست می یابیم. یکی اینکه عشق رمانتیک دیگر نامش عشق نیست بلکه می توان نام آن را وابستگی جنسی و عاطفی گذاشت با تمام خصوصیاتی که توضیح دادیم همین. دوم اینکه رابطه وابستگی ذاتا قطب منفی خود را در خود می زاید یعنی همین که انسانی به انسان دیگر تمایل پیدا کرد و وابسته شد خود به خود نفرت، انزجار و پاشیدن وابستگی را با خود به همراه دارد. چرخه ی باطل و تز و آنتی تزی باطل است که اگر انسانی در آن بیافتد تا وقتی که می میرد در آن می چرخد؛ زیرا هیجان و هویت و معنای زندگی را در آن می بیند که اگر نباشد می پندارد که دیگر دنیا به آخر رسیده و دیگر چیزی نیست که با آن معنا بگیرد و به زندگی معنا بدهد. سوم آنکه رابطه آنها عدم و ملکه است یعنی ضرورتا اینگونه نیست هر علاقه و عشقی رمانتیک باشد که حالا قطب منفی خود را در آن داشته باشد بلکه چیز دیگری در عالم هست به نام عشق راستین که هیچ قطب مقابلی ندارد بلکه مفهوم و معنایی منفرد و واحد و تک است که از منشا شهود عالم و منشا شهود انسان نشأت می گیرد.
در ابتدای بحث منطقی ها از من سوال کردند و پاسخشان را دادم؛ اما الان شمای مخاطب سوال می پرسی پس نیاز جنسی و عاطفی تکلیفش چه می شود. این پاسخ مهمی دارد که تو را به خواندن این مطلب «روابط عاشقانه: امکان و یا ضرورت؟» دعوت می کنم در آنجا پاسخت را بخوان.
2 دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
سلام
مطلب جالب بود. اما به نظر می رسد که ازدواج کردن موافق با فطرت و تمایل ادمی است اگر اینگونه باشد حرف شما چه میشود؟
با سلام. ابتدا باید تعریف درست و دقیقی از فطرت داشته باشیم که منظور از فطرت واقعا چیست؟ فطرتی که من میشناسم و در ذات هر انسانی نهاده شده است جز به سوی وحدت و یگانگی دعوت نمی کند. در حالی که در ازدواج ما با دو نفر روبه روییم که نماد شروع کثرت و زایش است. دوم اینکه بعد تمایل آدمی به ازدواج از چه جهتی است؟ جهت عاطفی آن را که بنده در مطلب هم ذکر کردم به چه دلیلی است که علتی متافیزیکی دارد و انسان گمان می کند که نیاز وحدت خواهی خود را با آن می تواند پاسخ دهد ولی تا زمانی که در کنار هم هستند آن حس وحدت خواهی آن هم مجازا ارضا می گردد. بعد جنسی آن نیز که بر همگان معلوم است هرچند این نیاز هم ریشه ای ذهنی دارد که اگر آن ریشه برطرف گردد مشکل حل می گردد.