با دو عبارت از حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه مواجه شدم که ابتدا به نظر میرسید این دو جمله با هم پارادوکسیکال به نظر برسند ولی با تحقیق و جست و جویی که انجام دادم به نتایج جالبی رسیدم.
حضرت امیر در حکمت ۱۷۵ نهجالباغه میفرماید: إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْه: هرگاه از کاری ترسیدی، خود را به کام آن بینداز؛ زیرا ترس شدید از آن کار، دشوارتر و زیانبارتر از اقدام به آن کار است.
در جای دیگری یعنی در نامه ۳۱ نهج البلاغه خطاب به امام حسن علیه السلام میفرماید: … وَ أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلَالَتَهُ فَإِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلَالِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْأَهْوَالِ: از پـيـمـودن راهـى كه بيم گمراهى در آن مىرود خوددارى كن. به يقين، خوددارى [از تصميم و عمل ] هنگام حيرت گمراهى ، بهتر از اقدام ترس آميز است.
در این دو حدیث از کلمه تخاف و خفتُ استفاده شده که هردو از یک ریشه لغوی یعنی خوف به معنای ترس هستند. در حدیث اولی میفرماید از هرچه ترسیدی برو در دلش و در حدیث دومی میفرماید از راهی که ترسیدی گمراه بشی نرو تو دلش. این دو حدیث در ظاهر پارادوکسیکال و متناقض به نظر میرسد ولی کاملا با هم متفاوت هستند. اشتراک لفظی دارند ولی اشتراک معنوی ندارند. یعنی معنای مختلفی دارند.
ترس در حدیث اولی به معنای ترسهای منفی و بد است که ناشی از توهم و خیالات باطل انسان است و بهرهای از واقعیت ندارند. مثلا به خاطر ترس از آب شنا یاد نگیریم. یا ترس از رانندگی یا ترس از خواستگاری رفتن و هزاران ترس بیهوده و الکی که به نظر من ۹۹ درصد ترسهای ما از همین قسم ترسهاست. ترس در حدیث دوم ترس کاملا واقعی و درستی است و ترس باطل و توهمی نیست. از ترس واقعی واقعا باید ترسید؛ و از نتیجه آن باید اجتناب کرد. مثلا وقتی کسی از این میترسد که اگر در خارج از کشور که دین یهود و مسیحیت و کفر و اینها حاکم است یا مشروب خوری آزاد است و اسلام هراسی وجود دارد زندگی کند دینش به خطر می افتد و اجتنباب میکند این ترس واقعی و درستی است و اگر عقل حکم کند که مهاجرت نکن کاملا درست است. یعنی اینقدر در آن راه شک و دودلی وجود دارد که انسان از این میترسد که گمراه شود.