قبلا در مورد دو ساحت ذهن و شهود یا دو ساحت علم حصولی و علم حضوری آدمی کمی با هم سخن گفته بودیم (به این مطلب مراجعه کنید: «خدا از من چه میخواهد» یا اینکه «من از خدا چه میخواهم»؟) ساختار ذهن یا علم حصولی انسان را تصاویر و تصدیقات و احساسات ناشی از آنها میسازند. تصاویر یعنی عکسهایی که انسان از طریق حواس خود گرفته و آنها را وارد خزانه خیال خود کرده است. تصدیقات هم یعنی قوه حکم انسان از کنار هم قرار دادن آن تصاویر جملاتی ساخته و از آن جملهها اصول و قوانینی برای خود ساخته است. حال آن قانون و اصل، جزئی و یا کلی است. جزئی یعنی از یک حادثه تجربی که یا یکبار یا چندبار برایش به وجود آمده است اصل یا قانونی برای خود درست کرده است. حال آن قانون ممکن است هر قانونی باشد. از نظر ماده منطقی ممکن است صادق یا کاذب باشد؛ و از نظر صورت منطقی ممکن است معتبر یا نامعتبر باشد.
تا اینجا که درباره ذهن و علم حصولی گفتیم در منطق و فلسفه نیز بحث میشود ولی در مورد تغذیه این قوه انسان و تاثیرات آن بر بدن و روح انسان در فلسفه و منطق بحث نشده است بلکه در مکاتب دینی و معنوی دنیا و در آموزههای رهبران مذهبی بیان شده است.
ساحت ذهنی که در مورد آن داریم سخن میگوییم حاوی تاریخچه زندگی انسان از اتفاقات تلخ و شیرین است. این قوه با گفتوگوی ذهنی و تحلیل و توصیف و قضاوت آن اتفاقات تلخ و شیرین است که تغذیه میکند. به هرحال هر قوهای که انسان دارد برای ادامه حیات خود نیاز به غذا دارد. اگر به طور کلی بگوییم انسان سه نیرو یا سه قوه اصلی دارد که مجموعه شخصیت او را تشکیل میدهد بیراهه نگفتهایم: ذهن، بدن و شهود. بدن انسان در مقابل شهود و ذهن انسان منفعل است و هر دستوری که از این دو دریافت کند بلافاصله اجرا میکند. یعنی به عبارتی ذهن انسان از تحلیل و توصیف و قضاوت تصاویر و تصدیقاتی که از عالم خارج از ذهن دریافت کرده تغذیه میکند. بدن انسان نیز از خود ذهن یا شهود برای اینکه با چه چیزی و تا چه اندازه تغذیه کند، دستور میگیرد.
شهود انسان قوهای است که خیر و صلاح حقیقی و نفسالامری ذهن و بدن انسان را تشخص میدهد ولی این شهود در هر انسانی بیدار نیست و به اصطلاح قوهای خودفعال نیست. برخلاف قوه ذهن و بدن انسان که در بدو تولد و رشد کردن انسان فعالیت آنها به صورت خودفعال شروع به کار کردن میکنند. حال این شهود که در مورد آن چند پاراگرافی در نوشتهای که لینک آن را در ابتدای بحثمان درج کردم توضیح دادهام قوهای است که هنگامی انسان قریحه خداجویی در او روشن میشود و به نیرویی معتقد میشود که برتر از همه نیروهاست و به دنبال آن، دو نیروی امید و ایمان نیز در او شروع به جوشیدن میکند این قوه در انسان فعال میشود و محوریت تمام زندگی انسان را در بر میگیرد. این قوه وقتی در وجود انسان فعال میشود برخلاف ذهن و بدن انسان که مستقیما و غیر مستقیم از ماده و به اصطلاح از جسم و فیزیک تغذیه میکنند، شهود از مواد معنوی و روحانی و به اصطلاح متافیزیکی تغذیه میکند. موتور آن با مواد مجرد مثل ایمان، امید، توکل، ذکر و یاد شبانه روزی خداوند و استمداد همیشگی از او تغذیه میکند و روشن میشود.
حال کمی در مورد بدن صحبت کنیم. بدن انسان حیاتش کاملا وابسته به آگاهی و یا ناآگاهی انسان یا همان مقام شهود و ذهن اوست. اگر حضور، شهود یا همان آگاهی در وجود انسان بیدار باشد، بدن انسان نیز بیدار میشود و صلاح خودش را تشخیص میدهد. مثلا میداند که چه زمانی به غذا و آب نیاز دارد و حتی تا چه حد به غذا نیاز دارد. چه زمانی به پیاده روی و ورزش نیازد و چه زمانی ندارد. چه زمانی نیاز به استحمام دارد؛ چه زمانی و در چه شرایطی و در چه حدی نیاز به ارضای جنسی دارد. یعنی تمام فعالیتهای جسم یا بدن انسان آگاهانه صورت میپذیرد. کم کم صلاح و خیر و نیاز خود را میفهمد؛ این نیاز و رفع نیاز نیز در راستای آرامش معنوی انسان یا به اصطلاح مذهبی در راستای عاقبت به خیر شدن امورات انسان صورت میگیرد.
ولی هنگامی که انسان دارای شهود نیست و یا کلا اعتقادی به شهود ندارد و تمام ساحت وجود او را سطح ذهنی فرا گرفته و در این سطح مانده است بدن او نیز تابع ذهن میباشد. حال اینجا به نقطه خیلی حساسی میرسیم خوب دقت کنید! یادتان هست در ابتدای بحث در مورد ساختار ذهن کمی سخن گفتیم؟ که گفتیم ذهن یا علم حصولی انسان را قوانینی تشکیل میدهد که حاصل از تصاویر و تصدیقات است؟ حال تصور کنید که بدن انسان بخواهد از ساحت ذهن یا علم حصولی دستور بگیرد. نتیجه به ضرورت منطقی قابل استخراج و قابل پیشبینی و شفاف است.
مثالهایی میزنیم تا روشن شود. فکر کنید کسی در جامعه با این باور و قانون مواجه میشود که در بحث ارضای جنسی باید رها بود و به رابطههای موقتی اکتفا کرد. (حال فرقی نمیکند چه مرد باشد چه زن باشد ما از مقام انسان صحبت میکنیم و انواع آن محل بحث نیست). بعد همین باور یا قانون را نیز با چشم خود بارها به صورت عملی مشاهده کند و ذهنش پر از تصاویر و تصدیقات حاصل از آن شود؛ و هر روز در قوه خیالش آن مشاهدات را بپروراند. نتیجه چه خواهد شد؟ معلوم است. به سمت این قانون کشیده میشود و خودش یکی از مجریان این اصل و قانون میشود. (در این رابطه به این مطلب مراجه کنید: تغییر الگوهای عادات ذهنی (عمل بر اساس درجه آگاهی)).
حال این شخص نیز فرضا شهود در وجود او هنوز فعال نشده است یا به آن اعتقادی ندارد. این فرد ممکن است با هر موجی که به سوی او میآید با آن همراه شود. ممکن است اطرافیان و دوستانی که برای اعتقادات آنها خیلی احترام قائل است نیز دور او را گرفته باشند. اینگونه اوضاع وخیمتر میشود. زیرا زودتر با هر اعتقادی همراه میشود و آن را به عنوان اصل موضوعه رفتارها و اعمالش به کار میگیرد. حال هرزچندگاهی با یک موج همراه میشود. گاهی با همان مثال که زدیم همراه میشود. کارش به جایی میرسد که در مقابل قوه شهوت خود، ارادهاش را از دست میدهد. و قوه شهوت است که به او فرمان میدهد که با چه کسی رابطه داشته باش در چه زمانی و تا چه حدی. اسب وحشی شهوت نیز که تکلیفش معلوم است که چقدر بیافسار و وحشی و درنده است؛ وقتی که افسار بدن انسان را فرا بگیرد بدن انسان هرموقع شهوتش بخواهد باید سواری بدهد و هیچ حد یقفی هم ندارد و هیچ حد و مرزی هم نمیشناسد.
مثال دیگر مثال خوردن است. کسی که باورهایش را از ذهنش دریافت میکند از آنجایی که آگاهی خود را نسبت به صلاح بدن خود از دست میدهد و تغذیه کردن و فعالیت بدنی او ناآگاهانه میشود به راحتی به پرخوری دچار میشود و نتیجهاش هم کاملا معلوم است. یا دچار اضافه وزن میشود؛ یا دچار امراض قلبی و مغزی میشود و قس علی هذا. پرخوری و ارضای جنسی قسمتی از ناخودآگاه ماست؛ زیرا همانطور که ذهن یا ایگو یا من میخواهد با افکار و صداهای ذهنی تغذیه کند بدن نیز میخواهد با پرخوری یا ارضای جنسی خودش را تغذیه کند. گاهی بدن نیازی به خوردن ندارد ولی ذهن حس نیاز را القا میکند؛ پس در لحظه حال آگاهانه بخور. بعد از آنکه حس لذت و سیری ما تمام شد دیگر ادامه به غذا خوردن نکنیم. ما میتوانیم نیاز بدنمان را بفهمیم.
حال چون شهود انسان صلاح و خیر ذهن و بدن انسان را بهتر تشخیص میدهد تصور کنید که انسان قوانین و اصول موضوعه خود را از شهود و بُعد آگاهانه خود دریافت کند. نتیجه اینجا نیز معلوم است. دیگر قوانین خود را از اطراف و شهودات حسی خود دریافت نمیکند بلکه از مشاهدات قلبی و تجردی خود دریافت میکند. دیگر با هر موجی و هر عقیده و هر انسانی همراه نمیشود؛ بلکه هرچه شهود قلبی و معنوی او بگوید طبق آن جلو میرود. شهود قلبی او به او میفهماند که اگر اسیر شهوت شود، شهوت درون و خیال او را فرا میگیرد و خیال او به خیالی شهوانی به جای خیالی رحمانی تبدیل میشود. شهود به او میگوید که با رهایی از وضعیت روانی و جسمی قبلی میتوانی رشد کنی و به آن شخصیتی که نیروی برتر که همان خداوند تبارک و تعالی که صاحب ما و عالم است از ما میخواهد تبدیل میشویم نه شخصیتی که باورها و اصول ذهنی و شهوانی جامعه به ما القاء میکند.
در حالتی که اصول را از ساحت شهود دریافت کنیم تمام انتخابها، تصمیمها، قدم برداشتنها از جمله ازدواج، خوردن، خوابیدن، فکر کردن، رابطه داشتن، تحصیل کردن، درآمد داشتن و کار کردن و پول درآوردن و هرچیزی که میشود فکرش را کرد با هوشیاری تمام صورت میگیرد. انسان همانند عقاب میشود که بر تمام لحظه به لحظه اتفاقات و افراد اطرافش و اصولی که از آنها میخواهد به سمت او بیاید آگاهی پیدا میکند؛ و میداند که در مقابل آنها چه عکسالعملی انجام دهد.