در نوشته قبلی که در سایت با عنوان «تغذیه بدن از ذهن و شهود» منتشر کردیم به این مطلب اشاره شد که اگر ما شهود را در خود بیدار کنیم بدن ما از شهود دستور میگیرد و تغذیه میکند و خیر و صلاح خود را بهتر میفهمد ولی اگر از ذهن الگو بگیرد خیر و صلاح خود را گم میکند و بر اساس قوانینی که در جامعه به عنوان واقعیتها به آن قالب میشود عمل میکند. مطلب جدیدی به ذهنم رسیده که کمی با آن مطلب مرتبط میشود و آن را کاملتر میکند.
در طول زندگی وقتی انسان در جهت گمراهی قرار میگیرد و دوران سختی را طی میکند و گاهی به اصطلاح در تاریکی فرو میرود و ممکن است در ارضای امیال نفسانی غوطهور شود و حقیقت را فراموش کند قطعا و صددرصد مشکلاتی از هر نظر برایش پیش میآيد. مشکلاتی از جمله وابستگی به امور شهوانی، مشکلات ناشی از طغیان در این امور، مشکلات اخلاقی، اجتماعی، روانی و … . همانطور که در نوشته قبلی بیان کردم که اگر الگوهای عادات ذهنی یا همان قوانین ناشی از علم حصولی انسان که بر پایه مشاهدات حسی خود از جامعه اخذ کرده و منشاء رفتارها و سلوک و سبک زندگی بدن او شده است دچار شهوترانی ناآگاهانه میشود و خیر و صلاح خود را گم میکند؛ از آنجاکه این گمراهی و مشکلات ناشی از آن بر اساس درجهای بسیار سطحی از آگاهی یا بر اساس الگوهای عادات ذهنی همان موقع، صورت گرفته است بنابراین هرگز بر اساس همان درجه از آگاهی نیز این گمراهی و مشکلات برطرف نمیگردند و نیاز به سطحی عمیقتر از آگاهی دارد.
مشکلات نمیتوانند با همان سطح از آگاهی که با آن مشکلات خلق شدهاند از بین برود و به سطحی عمیقتر نیاز است؛ دلیلش روشن است زیرا بر اساس یک عده از باورها و قوانین که آنها را قبول داشتهایم و بر پایه آنها عمل کردهایم آن مشکلات پدید آمدهاند؛ بنابراین نیاز است که ابتدا به سطحی عمیقتر از آن باورها و قوانین برویم. و این نیز مستلزم این است که ابتدا به باطل و اشتباه بودن آن باورها پی ببریم و حالا بر اساس شهودات خود که مطابق با ساده بودن نفسمان است عمل کنیم (چرا سادهزیستی و ساده فکر کردن با روح یا نَفْس انسان سازگارتر است؟). باطل بودن آن باورها وقتی بر ما مکشوف میشوند که فقط نگاهمان را به روی مشکلات و بدبختیهای ناشی از آن باورها باز کنیم. ببینیم که این باورها و عادات ذهنی بود که این مشکلات را پدید آورد. نیازی نیست که حتما الگوهای ذهنی خود را از جامعه و مردمی که درگیر مشکلات ناشی از باورهایشان هستند اخذ کنیم. ما باید به درون خودمان رجوع کنیم و نیازهای واقعی وجودمان را درک کنیم.
وقتی که وابستگی ما به الگوهای ذهنی از بین برود و در مقابل آنها استقلال شهودی خود را حفظ کنیم قطعا دنبالهرو آن باورها و الگوهای ذهنی نمیشویم. مثالی میزنم شاید خیلی در ظاهر ساده به نظر برسد ولی خیلی از فجایع در زندگی ما انسانها به واسطه همین مثالهای به ظاهر ساده شکل گرفته است. مثلا شخص A دوستی به نام M دارد. M به او میگوید که «آدم باید رابطه جنسی آزاد داشته باشد و همیشه در این زمینه راحت باشد چون وقتی اینگونه باشد شخص در زندگیش بهانهای دارد که به زندگیاش معنی بدهد و کلا انسان باید تا نمرده از زندگی لذت ببرد و کیف کند». خب این یک «الگوی ذهنی» و «باور» است. اگر این باور و الگو را ذهن قبول کند بلافاصله استقلال خود در مقابل آن را از دست داده و نقطه آسیپپذیریش از همینجا شروع میشود و هر لحظه خطر در چاه افتادن وجود دارد. حال اگر این باور را شخص قبول کند و بر پایه آن چندین بار عمل کند تبدیل به یک الگوی عادت ذهنی میشود. و تا وقتی که این عادت را تغییر ندهد مشکلات ناشی از این باور هم از بین نمیرود. وقتی به مغالطه آمیز بودن و باطل و پوچ بودن این باور پی ببرد قطعا این الگو در ذهن میشکند و از بین میرود و الگویی آگاهانه و درست جای آن را میگیرد و آنگاه مشکلات را میتوان با این سطح عمیق از آگاهی از بین برد.