گناه سطح آگاهی و بینش انسان را به پایینترین نقطه ممکن میرساند به نحوی که قوه تشخیص درست از غلطِ ساده ترین مسائل را هم از او میگیرد. گناه منظورم صرفا دستوراتی است که خداوند در قرآن کریم گفته که ما انجام ندهیم ولی میدهیم یا گفته که انجام بدهیم ولی نمیدهیم. همان فعل و ترک فعل. گناه زمانی به وجود میآید که شخصی کرکره خدا را پایین میکشد و پا بر روی او میگذارد. مثلا خدا گفته ربا نخور، سود حرام نخور، به عهدت وفا کن یا جز با همسر شرعیت رابطه نداشته باش ولی اگر کسی با غیر از همسر شرعیش هرگونه رابطه داشته باشد از هر نوعی او حرف خدا را زیر پا گذاشته است.
فارغ از اینکه گناه در این دنیا هم عذاب دارد یا نه صرفا در آخرت به اعمال ما رسیدگی میشود ولی آنچه مسلم است این است که به محض گناه کردن انسان انگار با ماشین به دره پرت میشود و پشت فرمان از هوش میرود یا خمی از شراب مینوشد و مست لایعقل میشود ولی این از هوش رفتن کجا و سرگیجه گناه کجا. کسی که گناه میکند انگار مواد مخدری مصرف میکند و میخواهد از واقعیت خودش را دور کند. و این مصرف گناه آنقدر در ضمیر و نهاد روح انسان ریشه میدواند که انسان دچار توهم گناه میشود یا همان سرگیجه گناه. کارهایی میکند که اگر روزی از مستی گناه سر بر بیآورد از کارهایی حتی معمولی که کرده حاضر است خودکشی کند.
چند روز پیش یکی از این بازیگران معروف (که در ایران جایگاه خوبی داشت ولی به آنور آبیها یا دشمنان پیوست) را در یک سایت خبری دیدم که به گروه تئاتری پیوسته بود و چقدر آن گروه سخیف بودند. خیلی دلم برایش سوخت و به حالش افسوس خوردم. گفتم بیچاره تا در ایران بود چه جایگاهی داشت ولی همین گناه آنقدر چشمانش را کور کرده که نمیداند چقدر جایگاه هنری وکاریش را خراب کرده است. بهتر است بگوییم گناه قوه بصیرت آدمی را کور میکند و اولین نتیجه گناه این است که انسان ارزش و قدر خودش و جایگاهش برایش بی اعتبار و بی معنی میشود و میخواهد که دو دستی خودش را خانه خراب کند.
گناه خاصیتش همین است وعده میدهد ولی عمل نمیکند. وام میدهد ولی با بهره ها و نزولهای بسیار بالا.