وابستگی، ساختار و محتوا

ساختار یکسان و محتوای متفاوت وابستگی

مدتی بود گمان می‌کردم اصل وابستگی فقط وابستگی عاطفی است و سایر وابستگی‌ها با وابستگی عاطفی فرق می‌کند. ولی کم‌کم متوجه شدم که ساختار تمام وابستگی‌ها یکی است ولی محتوای آنها با هم فرق می‌کند. حالا توضیح می‌دهم که منظورم چیست.

وابستگی که در انگلیسی واژه خیلی خوبی در مقابل آن وجود دارد یعنی اِتَچمِنت «attachment» به معنی چسبیدن به یک چیز و یا یک شخص؛ و گمان اینکه با چسبیدن به آن چیز یا آن شخص است که ما ارزش و هویت می‌یابیم. دقیقا مانند یک گوهر که تا زمانی که بر سر یک انگشتر نچسبد برای او هویت مستقلی قائل نیستیم. وقتی شادی و آرامش و در یک کلمه «معنا»ی زندگی ما وابسته و نیازمند به یک چیز یا یک شخص می‌شود به این معنی است که ساختار تمام وابستگی‌ها یک چیز است. وقتی اینگونه بشویم باید سریع شعور ما آلارم و هشدار بدهد که ما وابسته شده‌ایم و زودتر باید راهی برای رهایی خود پیدا کنیم و گرنه در چاه وابستگی عمری اسیر می‌شویم؛ و سرانجام وابسته شدن به این «وابستگی»، به حصر عقلی، به دوجا بیشتر ختم نمی‌شود یا تا آخر عمر در افسردگی شدیدی به سر می‌بریم و دچار ده‌ها بیماری روحی و جسمی می‌شویم و یا دست به خودکشی می‌زنیم؛ در وابستگی سرانجامی جز این دو نتیجه به بار نمی‌آید.

این همان چیز است که می‌گوییم تمام وابستگی‌ها یک ساختار و یک جنس دارند. حال چه وابستگی عاطفی به یک شخص باشد (مثلا گاهی کسی به شوهرش یا همسرش، گاهی به فرزندش، گاهی به پدر و مادرش، گاهی به برادر یا خواهرش و گاهی به یک دوست وابسته می‌شود.) و چه وابستگی به یک چیز باشد و آن چیز می‌تواند شغل باشد، تحصیلات باشد، دارایی‌ها باشد و قس علی هذا. در جایی می‌خواندم که در کشور چین برخی افراد آنقدر به شغلشان وابسته شده‌اند که در صورت اخراج بلافاصله خودکشی می‌کنند. و بارها هم شاید شنیده باشیم که افرادی بعد از دست دادن شریک عاطفیشان خودکشی کرده‌اند یا حداقل دچار افسردگی مزمن و طولانی مدت شده‌اند.

پس دیدیم که ساختار و بدنه وابستگی، واحد و یکسان است. هر موقع شاهد هویت‌گیری یا به قول انگلیسیها «identified» از چیزی و کسی شدیم و شادی و هویت و معنای خودمان و زندگیمان در گرو وجود آن بود و بعد از دست دادن آن دچار افسردگی و پوچی شدیم یعنی اینکه دچار وابستگی شده‌ایم.

کی و چه زمانی می‌فهمیم که دچار وابستگی شده‌ایم؟

شاید بتوان در حین وابستگی متوجه این امر شد ولی خیلی سخت است که در این مرحله به آگاهی برسیم زیرا در وابستگی غرق شده‌ایم و ماهی‌ای که در آب غرق شده است معنای خشکی را نمی‌فهمد. غالبا در این مرحله وابستگی را انکار می‌کنیم. و به دنبال ریشه و علت آن نمی‌گردیم. ولی در مرحله منفک و جدا شدن و بروز غم و اندوه و افسردگی و احساس پوچی و سرخوردگی کم کم متوجه می‌شویم که ما تاکنون وابسته بوده‌ایم و خودمان خبر نداشته‌ایم. انجام یک سری کارها در این مرحله آنچنان ضروری است که اگر آنها را انجام ندهیم به دو نتیجه‌ای که در بالا اشاره کردم دچار می‌شویم. جلوتر به آن کارها می‌پردازم.

وقتی فهمیدیم ساختار تمام وابستگی‌ها واحد است حالا متوجه می‌شویم که محتوای متفاوت یعنی چه. محتوای متفاوت یعنی فرقی نمی‌کند به چه چیز و چه کسی وابسته شده‌ایم؛ وابتسگی وابستگی است. حال اینکه به چه چیز و چه کس فرقی نمی‌کند. نشانه‌های آن یکی است و نتایج و عوارض آن نیز یکی. من خودم شاهد کسانی بوده‌ام که جنس احساس پوچی و افسردگی آنها بعد از دست دادن شریک عاطفی و از دست دادن شغلشان یا تحصیلاتشان یکی بوده است و تمام حالات و عوارضی که از آنها دیدهام یکی بوده است. احساس بی‌میلی و بی‌انگیزگی برای ادامه دادن راه زندگیشان، اهدفشان و شروع دوباره یک زندگی. احساس افسردگی در اویل صبح و اواخر شب. به هم خوردن نظم خورد و خوراک، خوابیدن و روابط آنها و احساساتی از این دست که همه احساساتی غم‌انگیز و مصیبت‌بار بوده است. (در این رابطه این مطلب را بخوانید: افکار منفی در نیمه شب حمله می‌کنند/ تطهیر قوه خیال).

اینکه کسی هویت و معنای زندگی را در کسی یا چیزی ببیند باید بلافاصله به سراغ خود برود و ببیند کجای کارش مشکل دارد. معمولا اینگونه انسان‌ها را ضعیف و پوچ خطاب می‌کنند که به یک معنا نیز درست است. انسانی که وابسته است و وقتی از وابستگی جدا می‌شود سریع به دنبال وابسته شدن دوباره است به این معنی است که این شخص به خوبی خود را رشد و تربیت نداده است و در زندگیش دارای پایه‌های محکم منطقی و اصولی نیست. شخص وابسته هیچ اصلی و منطقی را قبول ندارد جز اصل وابستگی و بی هویتی. انسان‌های وابسته هیچ هویتی ندارند و هیچ هویتی نمی‌شناسند. قبله، خدا، ارزش و دنیا و آخرت آنها آن چیزی است که به آن وابسته شده‌اند.

من خودم معتقدم که انسان ذاتا و طبعا نیازمند زندگی در اجتماع است و می‌بایست که به کاری مشغول باشد و دارای روابطی باشد. انسانی که به صحرا برود و تنهایی زندگی کند و با هیچ احدی رابطه نداشته باشد بعید می‌دانم انسان سالمی باشد و یا سلامت روحی و جسمی‌اش باقی بماند. ما همه انسان‌ها نیازهایی داریم که باید براورده بشوند و گرنه دچار نواقصی در روح و جسم‌مان می‌شویم. اینها همه درست ولی چیزی که مهم است این است که لزوما و ضرورتا نباید گمان و تصور کنیم که إلا و لابد باید حتما با فلان شخص ازدواج کنم یا رابطه داشته باشم یا فلان شغل و درامد را داشته باشم.

زایش دگردیسی از دل بریده شدن از وابستگی

انسان برای ارضای نیازهای عاطفی و جسمی خود می‌تواند «نه اینکه باید» با کسی ازدواج کند حالا آن شخص حتما که نباید شخص A یا B یا C باشد. اگر شخص A ما را ترک کرد با شخص B و اگر B  ترک کرد با شخص C ازدواج می‌کنیم. همانگونه که وابستگی ساختار واحدی داشت و در بالا توضیح دادیم و محتوای متفاوتی نیز داشت در روابط و براورده کردن نیازها هم همین قاعده جاری و ساری است. ما می‌تواینم رابطه داشته باشیم حالا با چه کسی چه اهمیتی دارد؟ کسی که ما را ترک می‌کند به سراغ ازدواج با کس دیگر می‌رویم.  اینکه به یک فرد بچسبیم و گمان کنیم که فقط این شخص است که به ما هویت و معنا می‌دهد افتادن در دام وابستگی است. اصل این است که ما نیازمان را برطرف کنیم حالا اگر کسی نمی‌خواهد که کنار ما بماند و در این فرآیند به ما کمک کند ما به یک فرد مطمئن‌تر و درست‌تر نزدیک می‌شویم. اگر شغلمان را به هر دلیلی از دست دادیم مهم این است که ما شغلی داشته باشیم که با آن سرگرم شویم و درآمدی داشته باشیم‎؛ حالا اگر به هر دلیلی اصلا به زور شغمان را از ما گرفتند مثلا استاد دانشگاهیم و ما را اخراج کردند حتما که نباید گمان کنیم که اگر دیگر استادی نکنیم دنیا به آخر رسیده است. این نشد می‌رویم و با یک شغل دیگر خودمان را محک می‌زنیم و تجربه های جدید و شیرین دیگری را کسب می‌کنیم.

این یک جور دگردیسی و تغییر است که در ذات و بنیان این دنیا نهاده شده است. هیچ چیزی ثبات و دوام ندارد. ما نیز باید با این اصل خودمان را همراه کنیم و جلوی امواج آن مقاوت نکنیم؛ وگرنه غرق می‌شویم. غرق شدن هم همان دو نتیجه‌ای است که اشاره کردیم یعنی یا بیمار می‌شویم یا خودکشی می‌کنیم. در این دگردیسی‌هاست که ما به تکامل می‌رسیم و رشد می‌کنیم و به اصطلاح بزرگ می‌شویم. یک پروانه اگر در پیله خود می‌ماند همان کرمی بود که نه زیبا می‌شد و نه پرواز می‌کرد. جالب است که ما باید درسمان را از طبیعت بگیریم. پروانه را مشاهده کنید خود را به فرآیند طبیعت و ساختار آن می‌سپارد و مقاومتی نمی‌کند. ابتدا کرمی است در پیله؛ سپس پیله را پاره می‌کند و سپس بال در می‌آورد و پرواز می‌کند. او به کرم بودن و پیله خود وابسته نمی‌شود. این به این خاطر است که موجوداتِ طبیعت ذاتا در وجود آنها نهاده شده است که با تغییر همراه شوند و تن به دگردیسی‌ها بدهند. سایر موجودات هم همینگونه هستند. پرنده‌ها در یک جا سکنا نمی‌کنند اگر محل سکونت آنها با آنها سازگار نباشد به جای دیگری کوچ می‌کنند. اسب‌ها به یک سوار وابسته نمی‌شوند و هر سواری بر آنها بتازد آنها هم می‌تازند.

صبر و شکرگزاری دو عنصر اساسی در امتحان‌های الهی

در اصطلاح دینی این دگردیسی و همراه شدن با آن در میان انسان‌ها سراسر امتحان الهی است. خداوند با وابسته کردن و سپس انفکاک و جدایی از آن چیز و از آن فرد ما را سنگ محک می‌زند. ولی برای چه کاری؟ سنگ محک و امتحان می‌کند تا اولا به ما ثابت کند که تنها کسی و چیزی که همیشه با تو می‌ماند و ثبات و دوام دارد من هستم که خدا و هدایتگر و رب تو هستم و خودت هستی و آگاهی و شعوری که در درون توست که تمام این اتفاقات و رنج‌ها را از سر می‌گذارند تا با مراحل مختلف به تکامل برسد و از پیله بچگی و ناپختگی در بیاید و برای مراحل بالاتر آماده باشد. ثانیا به ما ثابت کند که این دنیا ذاتا و طبعا بی‌ثبات و بی‌دوام است و باید به دنبال چیزی گشت که همیشه ثبات و دوام دارد. حال آن چیز با ثبات هم در خودمان است که باید پی به آن ببریم و هم در زندگی بعد از مرگ در جست و جوی آن باشیم. ثالثا با این کارها خداوند صبر و آگاهی ما را محک می‌زند که تا چه حد صبور و در هر مرحله تلخ و شیرین زندگی شاکر او هستیم. رابعا اینکه آیا با وابسته شدن به کسی یا چیزی دچار شرک می‌شویم. اصولا وابسته شدن شرک را نیز به همراه خود دارد. اگر این نگاه دینی بنیان اندیشه و شخصیت ما را در بر بگیرد تنها عاملی است که رنج‌ها و غم‌ها و وابستگی‌ها را در ما از بین می‌برد؛ و هویت و شخصیت‌مان را به ما برمی‌گرداند.

در قرآن سراسر پر از داستان‌ها و روایت‌هایی است از شخصیتهایی که خداوند آنها را امتحان کرده و محک زده است. ایوب که تمام ارزشها و دارایی‌هایش و خانواده‌اش را از دست داد. و او در همان حالت‌ها فقط خداوند را شکر می‌کرد. قرآن کریم می‌فرماید: الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون: آیا مردم پنداشته‌اند که با گفتن این که ایمان آوردیم رها می‌شوند و هرگز مورد آزمایش قرار نمی‌گیرند؟

در اینجا دلم می‌خواهد به دو آیه بسیار زیبا و جذاب قرآن اشاره کنم که بحث ما را تکمیل می‌کند. در آیه 155 سوره بقره خداوند می‌فرماید: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ: و البته شما را به پاره‌ای از سختی‌ها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم، و صابران را بشارت و مژده بده». در این آیه از کلمه نقص استفاده می‌شود و نقص نیز همان از دست دادن وابستگی‌هاست که با جدایی بین ما و آن‌چیزی که به آن وابسته شده بودیم خداوند می‌خواهد صبر و اندازه دوستی و رفاقت ما با خودش را محک بزند. اینکه بدانیم او بوده که آن چیز را به ما داده و حالا دوباره پس گرفته است تا درجه شرک و صبر و وابستگی ما را بسنجد.

در آیه دیگری می‌فرماید: «ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ ۖ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ: آن گاه از پیش روی و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان در می‌آیم (و هر یک از قوای عامله و ادراکی آنها را به میل باطل می‌کشم)، و بیشتر آنان را شکر گزار نعمتت نخواهی یافت». طبق این آیه شیطان از هر جهتی به ما حمله‌ور می‌شود تا با نجواهای خود که در گوشمان می‌خواند ما را دچار ترس و غم از رنج‌ها و امتحان‌هایی که به آنها مبتلا شدیم بکند و شیطان در آخر این آیه می‌گوید و بیشترشان را شکرگزار نمی‌یابی. این دو آیه که ذکر کردم به ما این درس را می‌دهد که در تمام سختی‌ها و ترک وابستگی‌ها باید هم صابر باشیم و هم شکرگزار. صبوری و شکرگزاری دو وظیفه‌ای که باید هم در از دست‌دادن‌ها انجام دهیم و هم در به دست آوردن‌ها. در این رابطه به این مطلب رجوع کنید: تسلیم شدن، عنصر کلیدی ایمان.

افکار منفی در نیمه شب حمله می‌کنند/ تطهیر قوه خیال
نیایش بیدارشدگان (1) (نیایش، امید و گریه)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.