اخیرا مطلبی تحت عنوان «گذر از تاریکی شرط ورود به دنیای نور» و همچنین «درد و رنج، زبان صحبت خدا با ماست…» نوشتم. برای تکمیل آن مطلب جدیدی برایتان منتشر می‌کنم.

در عرفان قانونی داریم که می‌گوید اشیاء به ضد آنها شناخته می‌شوند «تعرف الاشیاء باضدادها». امکان ندارد کسی درد فارغ شدن از عشق را نکشیده باشد ولی بداند عشق چیست. امکان ندارد کسی تاریکی و ترس در تاریکی را نچشیده باشد ولی بداند نور و زندگی در نور چقدر لذت دارد. کسی که گناه نکرده باشد نمی‌داند پاکی و عصمت چقدر با ارزش و قیمتی است. تا بارها در زندگی در تمامی جنبه های تحصیلی،‌ شغلی، روابط و … نیفتید و سقوط نکیند ایستادن را نمی‌فهمید. تا گناه و خطا نکنید پاک و معصوم زیستن را نمی فهمید. کوهنورد تا سقوط نکند معنی قله را نمی فهمد.

کسی که مطلقا پاک و معصوم باشد به نظر می‌رسد درکی از درد و رنج و عذاب وجدان یک شخص گناه کار نداشته باشد. کسانی که ادعا می‌کنند پاکند و معصومند آنها هیچ وقت نمی‌توانند بفهمند که یک گناهکار چه دردی می‌کشد. پس وقتی کسی درکی از این ندارد که تو در گناه چه دردی می‌کشی! در سقوطت چه دردی می‌کشی! او شایستگی این را ندارد که تو را رهنمایی کند زیرا راه رفته را نرفته است و دستگیری او ناممکن است. نمی‌تواند پیامی از طرف خداوند به شما بدهد؛ پس خداوند برای همین است که اجازه می‌دهد تو سقوط کنی. این جزء سنن الهی و قوانین هستی است که اجازه می‌دهد تو تا مرز بی ایمانی جلو بروی. اجازه می‌دهد تو تا مرز سقوط بروی. تا مرز از دست دادن تمام آن چیزی که فکر می‌کنی داری، بروی. معمولا وقتی به اینجاها می‌رسی با خودت میگویی به آخر خط رسیدم و این پایان راه است و به این فکر می‌افتی که زندگی برای تو پایان پذیرفته است.

وقتی این مسیر پر موج و پر تلاطم را طی می‌کنی اول اینکه تو می‌فهمی هیچ کسی جز خدا نمی‌تواند کمکت کند. دوم اینکه متواضع می‌شوی (غرور و ترس نداری) یعنی نه خودت را کسی حساب می‌کنی و روی قدرت و اراده خودت حساب نمی کنی و هم دیگران را به آدم حساب نمی‌کنی و برای آنها هیچ ارزش و قدرت علی حده ای فرض نمیکنی. و سوم اینکه خدا از تو در امور خیرش استفاده می‌کند؛ تو دست خداوند میشوی. پس خداوند دنبال این است که از تو یک هم‌درد برای سایر ابناء بشر بسازد. تو هرگز نمی‌توانی هم‌درد باشی اگر دردی را نچشیده باشی. تو هرگز نمی‌توانی دندانپزشک خوبی باشی اگر دندانت درد نگرفته باشد. بهترین پزشک کسی است که هم‌درد مریضش باشد.

در مسابقه بوکس کسی که زمین بخورد بلند نشود ناک اوت می‌شود و از مسابقه بیرونش می‌کنند. در مسابقات بوکس کسی که زمین می‌افتد ولی بلند می‌شود مسابقه را نمی‌بازد ولی کسی که می‌افتد زمین و بلند نمی‌شود او بازنده اصلی است. همه در مسیر زندگی در مسیر کار درست ممکن است سقوط ‌کنند. در هر مسیری که هستی سقوط داری، لغزش داری، درد داری، سختی داری، اما مهم این است که بعدش بلند بشوی و ادامه بدهی. موفیقت دوی سرعت نیست بلکه دوی استقامت است.

خدا بیشتر از طاقتمان به ما تکلیف نمی‌کند. «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ: خدا هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند. هر کس عمل شایسته ای انجام داده، به سود اوست، و هر کس مرتکب کار زشتی شده، به زیان اوست»  فقط برای امروز مطمئنا خدا می‌بیند و می‌داند که تو سقف تحملاتت تا این لحظه چقدر است. می‌داند درجه ناامیدی تو تا کجاست. می داند چه ساخته است و می‌داند چه آفریده است؛ ظرفیت وجودی تو را درک میکند. تو فقط باید کار درست بعدی را انجام بدهی. حسرت خوردن، نومید شدن، کنترل کردن، مقایسه کردن با دیگران، ناامید شدن و … باعث می‌شود که تو از مسیر خارج بشوی و شیطان هم دقیقا همین را می‌خواهد که تو از مسیر درست خارج بشوی؛ با آوردن ترس، با آوردن ناامیدی، با آوردن کنترل و مقایسه کردن و … پس اگرسقوط کردی دوباره بلند شو! اگر شکست خوردی دوباره بلند شو! سهم ما این است که اسب را برای پیروزی زین و آماده می‌کنیم اما این خداوند است که به ما پیروزی می‌بخشد؛ این خداوند است که ما را بلند می‌کند دست ما را می‌گیرد.

زندگی همانند طی مسیر در یک قله است. قله اورست بزرگترین قله روی زمین است. خیلی‌ها بوده‌اند که در وسط اورست مانده اند و دیگر پیش نرفته‌اند و جان خود را از دست داده اند. کسی که در مسیر صعود به سمت قله است اول را خوب شروع می‌کند ولی وقتی بالا می‌رود و وسط قله و زمین گیر کند شاید ناامید بشود! شاید خسته بشود! و آنجا جایی است که هیچ کس، هیچ انسانی و هیچ چیزی نمی‌تواند به او کمک کند. حرف‌های خیلی از آدم‌ها برایش بی‌معناست. خیلی‌ها می‌آیند به او ایراد می‌گیرند که تو این کار را باید بکنی؛ اینجا اشتباه است آن کار را باید بکنی؛ اما خداوند آنجا می‌خواهد یک پیامی به او بدهد که در مسیر صحیح، گاهی وقت‌ها به جایی می‌رسی که فقط خدا می‌داند که یک قدم دیگر جلو بروی به قله رسیده‌ای و آن را به تو الهام می‌کند. در این مسیر تو این را می‌دانی که اگر بپری پایین سقوط می‌کنی و اگر بالا بروی صعود می‌کنی. کی به قله می‌رسی؟ قله چه شکلی است؟ چه اتفاقاتی در قله منتظرت است؟ گاهی وقت‌ها نمی‌توانیم برای فردایمان نقشه بکشیم که چه اتفاقاتی قرار است فردا بیفتد؛ گاهی وقتها به پشت سرمان که نگاه می‌کنیم؛ به سقوط؛ به تهِ تهِ تهِ آن جاهای تاریک که نگاه می‌کنیم پر از ترس می‌شویم؛ اما آنجا درس بزرگی را می‌گیری که آنجا فقط به خودت می‌گویی پسر کار درست بعدی چیست؟ آنجایی که من نمی‌دانم چکار کنم؛ آنجا که نمی‌دانم خواست خدا چی است؟ آنجا تنها چیزی که می‌دانم این است که چه چیزی خواست خدا نیست، خدا نمی‌خواد تو از مسیر درست خارج بشوی و باید مثل شیر فقط جلویت را نگاه کنی و قدم به سوی جلو برداری.

وقتی مثل علی دعا میکنی که «إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الأِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ» که خداوندا من را از غیر خودت قطع کن! آنگاه جاهایی در زندگی می‌رسد که خداوند می‌خواهد که تو ای پسر! ای دختر! تمام تکیه گاه‌هایی که در قلبت به آنها تکیه کرده‌ای و آنها را برای روز مبادا در گاو صندوقت پنهان کرده ای که مثلا اگر این اتفاق افتاد روی این حساب کنم، روی آن پول، روی داییم که رئیس است، روی این خانه، روی زیبایی، خانواده‌ام و… همه را توسط زلزله پایین می‌ریزد تا بفهمی هیچ کس و هیچ کس و هیچ‌چیز نمی تواند جای خداوند را در زندگی تو بگیرد هرکس بامش بیشتر برفش بیشتر. هرکس دره های سختی و مشکلات امروزش زیادتر است قله هایی که نصیبش می‌شود بلندتر است. ما ناامید می‌شویم! خسته می‌شویم! این حال ما انسان های روی کره زمین است. و سهم ما این است که سقوط کنیم. سهم ما این است که خسته بشویم. سهم ما این است که ناامید بشویم. ناامید از تمام باورهایمان. ناامید از تمام داشته‌های‌مان. ناامید از تمام اعمالی که برای خودمان کردیم. از تمام برنامه‌ریزیهای که برای زندگی‌مان کردیم. مومن، آنجایی که ناامید می‌شود، امید خداوند مثل یک نور در طلوع صبح که در تاریک ترین لحظه شب، روز را پیدا می کند و ظهور می‌کند و دور و بر زندگی آن مومن را روشن می‌کند. تو می‌فهمی که خداوند کارهایی برای تو انجام می‌دهد که هیچ کس قادر به انجام دادنش نیست و این فقط خداوند است که می‌تواند به تو کمک کند؛ پس دروغ‌های شیطانی را دور بریز که می‌گوید خدا نیست! و راهی که میروی پوچ و بی هدف است! چرا که در تمام سختی ها و مشکلات شیطان همیشه می‌خواهد یک چیز را به شما بفهماند که هویت و باور به خدا را برای تو از بین ببرد که چه؟ که خدا نامرد است! خدا نمی‌تواند؛ خدا نمی‌خواهد به تو کمک کند؛ خدا برای تو ارزشی قائل نیست. اصلا تو برای خدا ارزشی نداری. این دروغها را شیطان می‌آورد که تو را ناامید کند اما خداوند آنجا هست و اتفاقا می‌خواهد بهترین‌ها را به تو بدهد و مطمئن باش که به تو می‌دهد.

فیلم سخنرانی حمید خسروانی در همایش بین المللی فلسفه دین در دانشگاه شهید بهشتی
The Difference Between the Cosmological Argument in Western Philosophy and the Argument of Necessity and Possibility in Islamic Philosophy from the Perspective of Hamidreza Ayatollahy

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.