به تعداد هر فیلسوفی تعریفی از فلسفه وجود دارد. این بیان کار تعریف فلسفه را اگر نه محال بلکه نزدیک به محال می کند. اما قبل از اینکه به تعریف فلسفه بپردازیم درباره خود «تعریف» کمی سخن بگوییم. برای خواندن این مطلب که برای فهم فلسفه ضروری است به این مطلب «تعریف چیست؟ تعریفِ تعریف ممکن یا ممتنع؟ (قسمت اول)» و مطالب مرتبط آن مراجعه کنید.
اگر مطلب درباره تعریف را خوانده باشید آنگاه با نگاهی تازه به تعریف فلسفه و چیستی آن می پردازیم. آنچه که در افواه فلاسفه و محققین از فلاسفه افتاده است و ریشه در تعریف ارسطو در کتاب متافیزیکش دارد این است که فلسفه یعنی: «علم به وجود (یا موجود) به ما هو وجود (یا موجود) و احکام آن». اما این تعریف تعریف حقیقی فلسفه نیست. همانطور که در این مطلب خواندید اصلا تعریف حقیقی امکان ندارد بلکه ممتنع است. از این مسئله بالاتر اینکه فلسفه یک مفهوم ثانی فلسفی است نه یک مفهوم ماهوی. خب این حرف یعنی چه؟ یعنی اینکه مفهوم فلسفه یک مفهوم سیالِ اعتباری است. یعنی مفهومی است که مابه ازایی در خارج از ذهن ندارد که ما آن را با انگشتمان نشان دهیم. فلسفه یک علم حقیقی نیست. بلکه یک علمی اعتباری است که از جایی نامعلوم حالا از یک نظر از یونان و یونانیان شروع شده است. علمی را حقیقی می دانیم که مصداقی خارجی را بررسی می کند. اما فلسفه اینگونه نیست.
طبق تعریف مشهوری که ابتدا از فلسفه ارائه کردیم وجود یک ادعا است که قائل اند در خارج از ذهن مصداق دارد. تلاش کرده اند که آن را در خارج از ذهن اثبات کنند اما همه اش به نظر بنده فلسفه بافی و اتلاف وقت که نه بلکه اتلاف عمر بوده است. این که چرا وجود مفهومی اعتباری است بحثی بسیار شیرین و مفصل و بسیار عجیب دارد که به زودی در همین خط لینک مطلب خودم در مورد آن را برای شما و در سایت قرار می دهیم. وجود مفهومی ماهوی نیست که مصداقی در خارج از ذهن داشته باشد و حالا ما بتوانیم علمی حقیقی و تعریفی حقیقی بر آن بنا نهیم.
با این تفصیلات متوجه می شویم که تعریفی که ارسطو ارائه می دهید کافی و وافی به مقصود نیست. مجبوریم که تعریف دیگری را بنا نهیم. اما از آنجایی که قائلیم فلسفه یک مفهوم اعتباری و ساختگی ذهن است. در طول تاریخ تعریف سیالی یافته است؛ یعنی آنقدر ذاتیات تعریف آن تغییر کرده است که گاهی تعریف فلاسفه از فلسفه به درجه تباین منطقی رسیده است.
باری اگر ساختار متون فلسفی معروفترین فلاسفه در طول تاریخ را کنار هم قرار دهیم و بخواهیم برای نوع نوشته های آن ها ذاتیات و خصویاتی ذکر کنیم و یک تعریف مفهومی (به قول شیخ اعظم) از فلسفه ارائه دهیم اینگونه می توان یک تعریف ذکر کرد: فلسفه یعنی: «تلاشی عقلی درباره واقعیت». همین. اما این تعریف تفصیلاتی دارد. این تعریف را وقتی تحلیل می کنیم و می شکنیم دارای دو جز است. «عقلی» و «واقعیت». منظور از عقلی چیست؟ اینجا اشاره به روش فلسفه دارد. یعنی با حواس تجربی ظاهری و باطنی که با امور محسوس سرو کار دارند و همچنین روش نقلی و تاریخی و … دست به فلسفه ورزیدن نمی زنیم بلکه با عقل که با اصول کلیه سرورکار دارد درباره واقعیت سخن می گوییم.
واقعیت شامل چه اموری می شود؟ به طور کلی شامل دو چیز است: 1: تلاش درباره مبادی تصوری (تعریف ها) و تصدیقات (اصول موضوعه) هر علم. این امر باعث ایجاد بحثی به نام «فلسفه علم» یا «متدولوژی» شد. یعنی مطالعه پیرامون روش هایی که به وسیله آنها به علم دست می یابیم. در خود علوم تجربی یا «ساینس» «Science» اصطلاحات ضروری و تعریفات و اصول پایه ای بررسی و اثبات نمی گردند بلکه در علمی جداگانه به نام فلسفه علم بررسی می گردد. 2: مورد بعدی که فلسفه با روش عقلی بررسی می کند از سنخ علم و تجربه نیستند. از سنخ امور واقع تجربی نیستند. بلکه ادعا می گردد که واقعی هستند. می توان گفت نیمه واقعی اند. با همان عقل تلاش می کنند که اثبات کنند در جهان هستی امور نامحسوسی همانند وقایع و اشیاء طبیعی محسوس وجود دارند. همانند علت و معلول، واحد و کثیر و جوهر و عرض، وجود و ماهیت و… . این امور همانها هستند که به آنها متافیزیک می گویند. متافیزیک یعنی متا تجربه. متاعلم. متا محسوس. «متا» در اصطلاح یونانی یعنی «ورا»، «آنور»، «بعد از» و… . meta, after
البته گاهی این امور که نام بردیم شامل مقولات و امور اعتباری دیگری نیز می شوند. مثلا مباحثی همچون هنر، ادبیات، زبان، و … این امور که اصطلاحا علوم انسانی نیز به آنها می گویند وقتی ذاتیات آنها را بررسی می کنیم باعث ایجاد اصطلاحا فلسفه های مضاف می گردد. مثل فلسفه هنر، فلسفه ادبیات، فلسفه نمی دانم چی چی و از این قسم امور و قس علی هذا.
آیا این چیزها و تعریفاتی که برشمردیم فلسفه را تعریف می کند؟ پاسخ این است که خیر. قطعا نه. فلسفه مفهومی اعتباری است که بر سر این مفهوم هزاران مفهوم دیگر سوار گردیده است و بشر را در گمراهی و ظلماتی بسیار اندر ظلمات برده است به قول قرآن کریم: «أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ» (آیه 40 سوره نور). آیا من مخالف فلسفه ام؟ آیا همین که درباره ظلمات بودن فلسفه سخن می گویم خودش فلسفه ورزی نیست؟ پاسخ این امر بماند در مقال دگر وقتی از عالم قال و عالم مقال سخن بگویم پاسخ را خواهی فهمید.
تعریف مفهومی دیگر که از فلسفه ارائه می دهم که می تواند نگاهی دیگر به همین تعریف باشد اما از زاویه دیگر این است که: «فلسفه تلاشی انسانی است برای رفع سوالاتی که در هیچ علمی به آنها پاسخ داده نمی شود. نام آن سوال ها را «سوالهای کشنده» نیز می توان نامید. سوالاتی که تاکنون هیچ پاسخ قطعی و صددرصدی به آنها داده نشده است. هیچ پاسخی قانع کننده به آنها داده نشده است. همه تلاش ها اتلاف وقت بوده است. هم سوالها کشنده حال و حضور و شهود انسان ها بوده اند و هم پاسخ ها گاهی تا قرن ها گمراه کننده بشر. پس از این منظر فلسفه دیگر علم و معرفت نیست؛ بلکه یک عمل است نه یک معرفت. اگر هم نظر باشد عقیده است نه شهود و معرفت واقعی.
این نکته را نیز اضافه کنیم که فرق این سوال ها با سوالهای علمی این است که: سوالهای فلسفی با چرایی-چیستی پرسیده می گردند اما سوالهای علمی با چگونگی- چیستی.