گذر از تاریکی شرط رسیدن به روشنایی

مدت چهار سالی می‌شود این ظلمت و تاریکی برایم دغدغه شده است و چهار سال است بر روی مقاله پژوهشی در همین رابطه دارم کار می‌کنم و به زودی نتایجش را در همین وب سایت انتشار می‌دهم. بر اساس فلسفه و حکمت‌های باستان و حتی بر پایه ادیان ابراهیمی و همچنین بر پایه حکمت اشراق سهروردی که خود را احیاگر حکمت باستان می‌داند اصولا ساختار جهان و همچنین ساختار انسان به دو قسمت نور و ظلمت تقسیم شده است. حالا در اینجا نمی‌خواهیم وارد بحث خیلی تخصصی فلسفه نور و ظلمت و بحث از انوار طولیه و عرضیه و صدور نور اول از نورالانوار شویم. اینجا می‌خواهیم به جنبه انسان‌ساز نور و ظلمت نگاه کنیم. می‌خواهیم به زاویه دید یک انسانی که با تجربه نور و ظلمتهای پشت سر هم در زندگیش روبه رو شده است اشاره کنیم.

پنج بٌعدی بودن جسم انسان و مختصاتی از ظلمت

انسان دارای دو بعد تاریکی و روشنایی است. نفس یا روح همان بٌعد روشنایی و جسم هم بٌعد ظلمانی اوست. خب این به چه معنی است. و اثبات آن چگونه است؟ ظلمانی بودن جسم آدمی که کاملا روشن است. جسم انسان دارای سه بٌعد طول و عرض و عمق است. همچنین جسم انسان در دو بعد زمان و مکان هم گیر کرده است. یعنی جمعا پنج بٌعد. جسم انسان اصطلاحا پنج بٌعدی است. انسان از درون بدن خودش آگاه نیست. آگاهی حضوری ندارد که مثلا الان قلبش سالم است یا سالم نیست. این به این دلیل است که طول و عرض و عمق جسم، اجازه آگاهی به انسان از بدنش را نمی‌دهد. انسان وقتی «چیز»ی جلوی دیدش را می‌گیرد از پشت آن چیزِ دیگر خبر ندارد؛ و این نشان می‌دهد که کل این عالم کهکشانی، ظلمانی محض است که جسم انسان نیز جزئی از این تاریکی محسوب می‌گردد. در مورد بعد زمان و مکان هم منظور همین است؛ مثلا ما از چیزها و یا اشخاصی که در مکان دیگری دورتر از ما قرار دارند خبر نداریم. همین که فاصله‌ای صورت می‌گیرد به همان اندازه درجه آگاهی ما هم به آن چیز یا آن شخصی که از ما دورتر است کمتر می‌شود. در مورد بعد زمانی هم همینطور؛ هر چقدر بٌعد زمانی ما نسبت به گذشته و آینده بیشتر باشد آگاهی ما هم نسبت به آن کمتر است. هرچقدر اسناد تاریخی و فیلم و عکس از گذشته نیز وجود داشته باشد باز هم آگاهی ما آن وضوح و شفافیت را به اندازه آگاهی حضوری ندارد. پس فهمیدیم یک بٌعد و جهت این دنیا و همچنین وجود ما ظلمت محض و تاریکی است.

البته این یک مشخصه از تاریکی است. اصطلاحا این مشخصه فیزیکی و مادی یا هستی‌شناسانه ظلمت است. از همین ظلمت مادی و جسمانی، ظلمت دیگری سر می‌زند که درجه تاریکی آن از ظلمت جسمانی بیشتر است و می‌توان نام آن را ظلمت معرفت‌شناسانه نامید. و آن زمانی است که انسان به آثار و عوارض ماده و جسم وابسته می‌شود و اصطلاحا نسبت به آنها اعتیاد پیدا می‌کند. یکی از آثار جسم انسان شهوت است. حال یا شهوت نسبت به مسائل جنسی،‌ یا الکل و مواد مخدر و یا نسبت به جمع پول و ثروت و مقام. وقتی شهوت در وجود انسان جریان می‌گیرد کل دود تاریک آن وجود انسان را فرا می‌گیرد و همه زندگی انسان را تیره می‌کند. به این معنی که این شهوت، دیده و منظر گسترده انسان نسبت به بٌعد نورانی یا روشناییش را کور می‌کند. شخص، دیگر تمایل و میلی و قدرت شهودی نسبت به خداوند و موجودات ربانی و ملکوتی و همچنین نسبت به زندگی پس از مرگ خود ندارد. اصالت را به زندگی شهوانی می‌دهد و سر در آخور دنیا و مشکلات آن می‌کند و نگاهی رو به آسمان و دریای درون خودش ندارد.

حال نمی‌خواهم به این بحث دامن بزنم و بحث را به بحث‌های فلسفی‌طور و منطقی‌طور نور و ظلمت ببرم. این مقدمه‌ای بود بر بحثی که جلوتر می‌خواهم توضیح دهم.

دیالکتیک نور و ظلمت

بین تاریکی و روشنایی نظم و دیالکتیکی وجود دارد. مثلا در جهان بیرون از انسان بین تاریکی شب و روشنایی روز دیالکتیکی وجود دارد. با هم بده بستان دارند. تا شبی نباشد در پَس آن روشنایی سر نمی‌زند. خورشید غروب می‌کند و کم کم تاریک می‌شود سپس جهانِ از دید انسان، در تاریکی عمیقی فرو می‌رود. آنگاه دم صبح کم کم هوا روشن می‌شود و دوباره خورشید سر بر می‌آورد. بهار می‌یاید و درختان و گیاهان سبز می‌شوند و شکوفه در می‌آوررند. سپس تابستان می‌شود و زمان برداشت میوه برخی درختان و سر زدن برخی گلها و گیاهان می‌شود. و هوا در قطب خنکی و گرمی و حیات جریان دارد. آنگاه وقتی کم کم وارد پاییز و زمستان می‌شویم درختان می‌خشکند و هوا در قطب سردی و سوزناکی و غربت جریان می‌گیرد. و صدها مثال دیگر که از دل طبیعت مادی و جسمانی می‌توان پیدا کرد و این نتیجه قانون دیالکتیک نور و ظلمت است.

همین قانون در مورد زندگی شخصی هر فردی خصوصا آنها که به خداوند و ربوبیت او ایمان دارند و درکی حتی جزئی از خداوند پیدا کرده‌اند بیشتر نمود پیدا می‌کند. ما در اینجا منظورمان جنبه و جهت معرفت‌شناختی ساختار نور و ظلمت در وجود انسان است که در بالا به آن اشاره کردیم نه جنبه هستی‌شناختی آن. جنبه هستی‌شناختی آن مباحثی صرفا فلسفی و منطقی می‌طلبد که می‌توان در نوشته دیگری آن را پی گرفت. جنبه مورد بحث ما جهت ارزشی و بایدی و نبایدی نور و ظلمت را نشانه گرفته است. همان بٌعدی که به آثار و عوارض تاریکی جسمانی و مادی و تاثیر آن بر اعمال انسان می‌پردازد.

سختی‌ها، بلاها، مشکلات، اسیر نفس شدن‌ها و خیلی از مفاهیم مشابه شرط ضروری برای رسیدن به راحتی و آرامش و رهایی از نفس است. تا طعم ظلمت چشیده نشود و انسان تاریکی و ظلمت را درک نکند نمی‌تواند تصور و درکی از روشنایی داشته باشد. همانگونه که روز با شب معنی پیدا می‌کند و تا تاریکی شب حس نگردد روز معنی نمی‌یابد دقیقا همینگونه تا انسان به درون ظلمت جسم و جسمانیات و آثار و عوارض آن کشیده نشود نمی‌تواند درکی از روشنایی داشته باشد؛ یا اصطلاحا قدر آن را نمی‌تواند بفهمد. حال نفس انسان از جنس نور است. این بحث در فلسفه اشراق کاملا بحث شده است. از آنجا که نفس انسان از خودش آگاهی دارد و اصطلاحا «خودآگاهی» دارد و می‌داند که خودش، خودش است و خودش غیر از خودش نیست و به حالات و احساسات و تجربیات خود به صورت شهودی علم دارد؛ به همین علت می‌گویند نفس انسان از جنس نورِ به معنای آگاهی است. ولی چون جسمش از خودش هیچ نوع آگاهی ندارد و حتی عامل و مانع آگاهی نفس به آن به صورت حضوری است به آن ظلمت محض می‌گویند. (در این رابطه این مطلب مرتبط است: چرا ساده‌زیستی و ساده فکر کردن با روح یا نَفْس انسان سازگارتر است؟)

حال همین نفس که آگاهی و علم صرف و محض است تا ابتدا با ظلمت و آثار و عوارض جسم خود برخورد نکند و اتصال و اصطکاکی نداشته باشد اصلا متوجه نمی‌شود که به خودش آگاهی داشته و نمیدانسته. و هیچ جهد و تلاشی برای اتصال به انفاس و انوار نورانی عالم ربانی و ملکوتی نمی‌کند. ظلمت انتهایی ندارد و تا انسان به پوچی و روزمرگی آن پی نبرد نمی‌تواند قدر و منزلت نور، روشنایی و آگاهی را درک کند. انسان وقتی به گذرا بودن و بی‌ثباتی و ملال ظلمت روبه رو می‌گردد سپس در جست و جوی نور و آگاهی بر می‌آید.

میل به سوی شهوت یا به سوی اشتیاق؟

در انسان نیرو و احساسی به نام «میل» وجود دارد. وقتی این نیرو به سمت ظلمت گرایش پیدا می‌کند خود را در «شهوت» به نمایش در می‌آورد. یعنی این میل تبدیل به شهوت می‌شود. لذت نتیجه‌ایست که از شهوت بیرون می‌آید. وقتی جسم انسان از ارضا شدن این میل لذت می‌برد به این معنی است که نفس انسان به سوی جسم و جسمانیات گرایش پیدا کرده است. وقتی این خواهش نفس برای ارضای شهوت طغیان کند حد یقفی ندارد و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که شهوت سایه‌ای بر وجود انسان می‌افکند و انسان ممکن است دیگر صلاح وجود خود را تشخیص ندهد و حتی نسبت به نور و روشنایی میلش را از دست بدهد. اما وقتی نیرویِ میل، به سوی آگاهی و روشنایی گرایش پیدا می‌کند به آن اشتیاق یا شوق می‌گویند.

انسانی که در او شوق روشن می‌شود و آن را با نیروی شهوت مقایسه می‌کند و متوجه می‌شود که نیروی شهوت فقط مختص به جسم است و همچنین فقط در این دنیا وجود دارد و با مرگش این نیرو نیز از بین خواهد رفت زیرا ابزار جسمانی آن در دل خاک نابود خواهد شد؛ همچنین نتیجه‌ای جز ملال و خستگی و بیهودگی ندارد؛ و این خواهش و شهوت بعد از هر خواهش دیگر نفس فزونی و تکرار می‌گیرد و هیچ وقت سیرابی ندارد و همه ابعاد زندگی انسان را تحت شعاع قرار می‌دهد،‌ مصمم می‌شود که تمام نیرو و قوایش و تمام تلاش و همتش را در شوق به نور و آگاهی خرج کند؛ زیرا می‌بیند که در شوق به سوی آگاهی لذتی فراتر وجود دارد که به هیچ وجه در آن نه تنها ملال و روزمرگی نیست بلکه هر لحظه تازگی دارد و در انسان امید و آرامش به وجود می‌آورد و از انسان موجودی روحانی و آرام و ملکوتی می‌سازد.

برای حرکت به سوی نور و آگاهی باید طعم تلخ و زننده ظلمات و همچنین بیهودگی و بی‌فایدگیش چشیده شود تا انسان قدر و منزلت نور و آگاهی را ادراک کند. و حالا تمام همتش را خرج حرکت به سوی نور و آگاهی کند.

 

رفیق حقیقی و رفیق اعتباری
چرا ساده‌زیستی و ساده فکر کردن با روح یا نَفْس انسان سازگارتر است؟

6 دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.